مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قـیـامت است تمـاشای صبح دولت او که محشریست مقـامات بینهاـیت او فـقـط نه روز قـیـامـت، یـکـایک ایـام بـه یُـمـن لـیـلـۀ قـدرنـد زیـر مـنّـت او کسی که ماه و ستارهست گردنآویزش شدهست نُـقـل دهانِ فَلَک، کـرامت او شبیه زهره کـنـیزش درخـشـشی دارد زُحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او! غـبـار درگه او فـضه میشـود قـطـعاً عـیار سنجـش پیـغـمـبران، محـبت او قـیـام فـاطـمه گرچه خـمـیـده بود ولی قیامت است رکوع یکی دو رکعت او تـوسـلات خــلائـق بـه ذیـل چــادر او امـام، مـعـتـکـف خـیــمــۀ امـامـت او جـنان ز غـنـچـۀ لبـخـنـد او شده پـیـدا نهـان رضای خـداونـد در رضایت او خیال خاک به درک ضریح او نرسید کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت او دمی که بیکـفـن اهل قـبور برخـیـزند حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او به روی ناقهای از نور در مسیر صراط روانه سوی جـنان، محـمل جـلالت او عـنـان نـاقـۀ او را گـرفـتـه جـبـرائـیل حـریر بال مـلک پـردهدار حـرمت او چه آبـشـار رفـیـعـیست چـادر زهـرا که جاری است از آن، رشتۀ شفاعت او پیـمـبـران هـمگی سر به زیر انـدازند که چـشـم را نـزنـد آفـتـاب طـلـعت او در آن میانه فـدک ایـستاده با دلِ خون خزان زدهست هنوز از غم مصیبت او کسی که مـادر آب است حرمتی دارد لهیب آتـش دوزخ کجا و ساحـت او؟! من از حـوادث روز جـزا نـدارم بـیـم قـیـامت است فـقـط لحـظۀ شهـادت او گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور سرش بـلـند نـمیگـردد از خجـالت او به جست و جوی حسین است در صف محشر که مرهمی بنهد بر روی جـراحت او اگـر چه محـسـن او هم شهـیـد شد اما گـلـوی زخـمی طفـلی شده شکایت او |